قسمت 4 داستان نامیرا (پایانی)
فهرست مطالب
قسمت 4 داستان نامیرا (پایانی)
در بخشی از قسمت پایانی نامیرا میشنویم: همه ما دردهایی در سینه مون داریم که شاید خیلی اوقات پنهانش میکنیم، همه ما روزی به بن بست رسیدیم، روزی زمین و زمان را به باد ناسزا گرفتیم و دنبال خدایی گشتیم که چاره دردهای ما باشه. همه ما گاه از بی عدالتی ها و ظلم هایی که در جهان میشه به ستوه اومدیم و زمین را جهنمی ترین مکان در این هستی توصیف کردیم. من هم مثل شما تا قبل از تولد چهل سالگی ام چنین باوری داشتم، گاه از وجود خدا ناامید و گاه از حضورش دلگرم میشدم. گاه بی اعتقاد به منبع هستی بودم و گاه در meهنگام تحقق اهدافم، اونقدر حمد و ثنای خدای نادیدنی را میگفتم که همه وجودم غرق آرامش میشد. تا اینکه در یک روز کذایی روزی که قرار بود من و غزل تلخ ترین دیالوگ زندگیمان یعنی جدایی از هم را داشته باشیم، به خوابی عمیق رفتم که جواب همه سؤالاتم در اون خواب بود.
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاندعالی بود با قسمت اول و دوم کلی گریه کردم تمام دردهایی که کشیدم و درد فقدان یهو همه یک جا درک کردم تمام وجودم درد گرفت وقتی ازل دباره کنار نامیرا پیدا شد آرام شدم هرچی رفتیم جلوتر من ارامتر و بعد با این آهنگ چرخیدم و چرخیدم و رقص کنان ....
عالی بود با قسمت اول و دوم کلی گریه کردم تمام دردهایی که کشیدم و درد فقدان یهو همه یک جا درک کردم تمام وجودم درد گرفت وقتی ازل دباره کنار نامیرا پیدا شد آرام شدم هرچی رفتیم جلوتر من ارامتر و بعد با این آهنگ چرخیدم و چرخیدم و رقص کنان ....
عالی بود ممنونم ازتون
سلامت باشید؛ خوشحالیم که مورد قبولتون واقع شده 🌹 🌹 حتما از دوره ی رایگان شناخت تله ها و طرحواره های زندگی هم دیدن کنید❤️